♥تــا حـالــا♥
ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺷﺪﻩ ﺩﻟــﺖ ﺍﺯ ﺗــﻤـﻮﻡ ﺩﻧــﯿـﺎ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ؟؟؟
ﺩﻟﺖ ﺑﺨﻮﺍﺩ ﺩﺍﺩ ﺑـﺰﻧـﯽ ﺑﮕﯽ ﺑــﺎﺑــﺎ ﺩﺳـﺖ ﺍﺯﺳـﺮﻡ ﺑﺮﺩﺍﺭﯾﻦ
ﻫﻤﻪ ﭼﯽ ﻣـﺎﻝ ﺷـﻤﺎ ﺩﻧـﯿـﺎﺗـﻮﻥ ﻣـﺎﻝ ﺧـﻮﺩﺗـﻮﻥ
ﻓـﻘﻂ ﺑـﺬﺍﺭﯾﻦ ﺗـﻮﺣـﺎﻝ ﺧـــﻮﺩﻡ ﺑﺎﺷـﻢ
ﺩﻟـﺖ ﺑﺨـﻮﺍﺩ ﺗـﻨـﻬـﺎ ﺑﺎﺷـﯽ ﺧـﻮﺩﺕ ﺑـﺎﺷﯽ ﻭ ﺍﺗـﺎﻗـت و ﺗـﺨـﺘـﺖ
ﺗـﺎﺣـﺎﻻ ﺷـﺪﻩ ﺩﻟـﺖ ﺑـﺨـﻮﺍﺩ ﺗـﻤـﻮﻡ ﺩﺍﺭﺍﯾـﯿـﺖ
ﺍﺯﺗـﻤـﺎﻡ ﺩنـیـا ﻫـﻤﯿـﻦ ﭼﻨـﺪﺗـﺎ ﭼـﯿـﺰ ﺑﺎﺷﻪ؟؟
ﺗﺎﺣﺎﻻ ﺷﺪﻩ ﺑﺸـﯿـنــی ﯾـﻪ ﮔـﻮﺷـﻪ ﺯﺍﻧـﻮﻫـﺎﺗـﻮ بـغـل کـنی
ﺧـﺎﻃـﺮﻩ ﻫـﺎﺗـﻮ ﺑـﺎﺧـﻮﺩﺕ ﻣـﺮﻭﺭ ﮐـﻨـﯽ ﻭ ﺑـﺎﺧـﻮﺩت بـگی:
ﯾـﻌﻨـﯽ ﺩﻣـﺖ ﮔــﺮﻡ ﺩﻧـﯿـﺎ ﻗـــﺸـﻨـﮓ ﻭﯾـــﺮﻭﻧـﻢ ﮐـﺮﺩﯼ ﺁﺏ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺗــﮑــﻮﻥ ﻧـﺨـﻮﺭﺩ
ﺗـﺎ ﺣـﺎﻻ ﺷـﺪﻩ ﺗـﻮ ﺍﻭﺝ ﺑـــﻐــﺾ ﺍﺯ ﺗـﻪ ﺩﻝ ﺑــﺨـﻨــﺪﯼ؟؟
ﺗـﺎ ﺍﮔـﻪ ﮔـﺮﯾـﻪات ﮔـﺮﻓﺖ ﺑـﻘـﯿـﻪ ﻓـﮑـﺮ ﮐـﻨـﻦ ﺑـﻪ ﺧـﺎﻃـﺮ ﺧـﻨـﺪﻩ ﯼ ﺯﯾــﺎﺩﻩ؟
ﺗـﺎﺣـﺎﻻ ﺷـﺪﻩ ﺻــﺒــﺢ ﺍﺯﺧـﻮﺍﺏ ﺑـﯿـﺪﺍﺭ ﺑـﺸـﯽ ﺑـﺒـﯿـﻨـﯽ
ﺑـﺎﻟـﺸـﺘــﺖ ﺍﺯ ﺍﺷـﮑـﺎﯼ ﺷـﺐ ﻗـﺒــﻠـﺖ ﺧـﯿـﺲ ﺷــﺪﻩ؟
ﺗــﺎﺣـﺎﻻ ﺷــﺪﻩ ﻭﺳـﻂ ﯾـﻪ ﺟـﻤـﻊ ﺑـﺎﺷـﯽ ﺍﻣـﺎ ﻧـﮕـﺎﺕ ﻏـﺮﻕ یـه نـقـطـه ﺑـﺎﺷـﻪ؟
ﺗـﺎﺣـﺎﻻ ﺷـﺪﻩ ﺷـﻨـﯿـﺪﻥ ﯾـﻪ ﺁﻫـﻨـﮓ ﺑـﺮﺍﺕ ﺯﺟـــﺮﺁﻭﺭ ﺑــﺎﺷــﻪ؟؟
ﺗـــﺎﺣـﺎﻻ ﺷـﺪﻩ ﻭﺍﺳـﻪ ﮔـﺬﺷــﺘـﻦ ﯾﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾـﯽ ﺍﺯ ﻫـﻔـﺘـﻪ
بـه هـر ﭼـﯿـﺰﯼ ﻣﺘـﻮﺻـﻞ ﺑـﺸـﯽ؟؟
ﺗـﺎﺣـﺎﻻ ﺷـﺪﻩ ﻫـﻤـﻪ ﺑـﻪ ﺧـﺎﻃـﺮ خـنـدﻩ ﻫـﺎﯼ ﺑـﻠـﻨــﺪﺕ
ﯾــﺎ ﭼــﻪ ﻣـﯿـﺪﻭﻧـﻢ ﺑــﻪ ﺧــﺎﻃــﺮ ﺷـــﻮﺥ ﺑـﻮﺩﻧــﺖ ﮐـﻨــﺎﺭﺕ ﺑــﺎﺷــﻦ؟؟
ﺍﻣــﺎ ﻫـﯿــﭽـﮑـﺪﻭﻡ ﻧــﺨـﻮﺍﻥ ﻏـــﻢ ﺗـــﻮ ﺻــﺪﺍﺗـﻮ ﺑــﻔـﻬــﻤــﻦ؟
"ســخــتــه خـیــلــی"
نظرات شما عزیزان:
سرد بشم دیگه حتی خودتم آتیش بزنی...
دیگه گرم نمیشم...
انتظار از دیگران نباید داشت...
رمضان آمد و روان بگذشت .......... بود ماهی به یک زمان بگذشت
همچنان که در آغوش دیگری خفته ای...
به یاد من...
ستاره هارا خواهی شمرد تا آرام شوی!
دلت هوایم را خواهد کرد...
به یاد خواهی آورد با هم بودن هایمان را...
به یاد خواهی آورد خنده هایم را...
به یاد خواهی آورد اشک هایم را...
مطمئنم در آن لحظه در دلت میگویی: من تو را میخواهم!
تعجب نکن که چرا هنوز فراموشت نکردم
آدمها هیچوقت “بزرگتریــن اشتباهشون” رو فراموش نمیکنن !
هر هشت ساعت یه نفر . . !<img src="http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(12).gif" width="18" height="18"><img src="http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(12).gif" width="18" height="18">
بیخودی صدای گاو درنیار
من و تو خیلی وقته دیگه “مــــا” نیستیم !
من زندگیم به خودمم مربوط نیست چه برسه به تو !
به بعضیا هم باید بگی
یه خورده راست بگو ببینم بلدى ؟
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺒﯿﻨﻢ و میشنوم ﺑﺎ ﮐﯿﺎ ﻣﯿﭙﺮﯼ
ﻣﯿﻔﻬﻤﻢ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺑﺎ من ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺍﻭﺝ ﭘﺮﻭﺍﺯﺕ ﺑﻮﺩﻩ !
تا حدی باهات راه میام
از حدش که بگذره از روت رد میشم !
صافی آب مرا یاد تو انداخت رفیق
تو دلت سبز، لبت سرخ، چراغت روشن
چرخ روزیت همیشه چرخان، نفست داغ، تنت گرم، دعایت با من
روزهایت پی هم خوش باشد
فاصِلَتو حِفظ كُن
✘ تا تيكه پاره نَشُدي ✘
=> ﺑﻌﻀﯿﺎ ﺯﻭﺭ ﻣﯿﺰﻧﻦ ﺑﺎ ﺧﻮﺩم ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻦ
ﻣﯿﺒﯿﻨﻦ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻦ✘
ﺗﺸﺮﯾﻒ ﻣﯿﺒﺮﻥ ﭘُﺸﺖِ ﺳَﺮم زر ﻣﯿﺰﻧﻦ⇜✔
یهـ سیلی میزَنمـ تو گوششـ...
نَـ وآس اینکهـ سیگآرکِشیده هآ نَـ
وآس این میزَنمـ چون پِسر مَن نَبآید کَم بیآره(:
بعضــــے جاهآ بایــَــב گفتـ لـــــعنت
لعـــــنت بــہ همـــــــہ عشقآیـــــے ڪـــہ از رو هوســـــہ
لعــــــنت بـہ בل هـــآے هــرزہ
لعنــــــــت بـہ ڪســایــے ڪــہ با اـפـســاساے ڪسے بازے مے ڪــُــنـטּ
لعــــــنت بـہ ڪسـایے ڪــــہ פֿـوشـے ها و عشـق و פـالشـــوטּ با ڪسے בیـــگس
و בعوا ب بـבبـפֿـتــــے هاشــُــوטּ براے تــُـو
لعنــــــت بـہ בنیـایے ڪـــہ نمیتونــے با ڪســے בرבوבل ڪـــُنے
چــوטּ مطمئنــــے بعـבش پشیمـــُــونت میڪنـــہ
لعــ ـنت بـہ ڪسایـے ڪــہ בوست בاشتـَــنتــُـو میذارטּ بــــہ پاے ڪمبوב مـפـبــــَــت
لعـــــنت بـہ آـבم هایے ڪــــہ میـاטּ یهـــویے عاشقــــت میڪــُــنـטּ و یهویـــے ولتـــ مے ڪنـטּ
لعنــــ ــت
✘داشتم خاطراتمونو مرور میکردم..✘
✘باخودم گفتم الان باکیه؟؟✘
✘کجاس؟✘
✘چی پوشیده؟.✘
✘به عکساش خیره شدم...✘
✘دیدم پیام دارم...✘
✘نگاه کردم خواستم نخونده پاک کنم چون حوصله ی هیچکی ونداشتم...
✘اما تاچشمم به فرستنده خورد درجاخشکم زد..✘
✘چندبار اسمشو خوندم....✘
✘تمام خاطراتش اومد جلوچشمم....✘
✘حتی اخرین حرفش که بهم گفت هری...✘
✘خواستم پاک کنم اما چشمم به متنش افتاد...✘
✘نوشته بود«دوست دارم دیوونه».....✘
✘لحنش مثل همون موقعا بود.....✘
✘بااین حرفش تمام گذشته رو فراموش کردم ...✘
✘نوشتم «منم دوست دارم عشقم»✘
✘بالبخند اومدم دکمه ی ارسال وبزنم..✘
.
.
.
.
✘نوشت☜«ببخشید اشتباه شد»☞✘
هرگز به دیگران اجازه نده
قلم خودخواهی به دست بگیرند
دفتر سرنوشت را ورق زند
خاطرات خوبت را پاک کنند
آینده ات را نابود کنند
آرزوهایت را نادیده بگیرند
و در پایان بنویسند:
قسمت نبود
***
من و تو
دست ها در هم گره چشم ها در هم تنیده
کنار امواج وحشی
کنار آن شراره های داغ
بعد از آن آب تنی طلایی
***
و حال عطر شب بوها
“سمفونی جیرجیرکها”
نوای گیتار بیگانه ات با همراهی صدای من
طعم بستنی بهارنارنج ِ تابستانی
جای ستارگان خالی
کمی هم نور مهتاب
شاید وقتش فرا رسیده
شکستن همه ی ِ استقامت ها
از ناجوانمردیهــا
ناراستی ها
نامردمی ها !
چنین کنید تا ببینید که خداوند
چگونه بر سر سفره ی شما
با کاسه یی خوراک و تکه ای نان می نشیند
و بر بند تاب، با کودکانتان تاب می خورد
و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان می کند
و در کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند.
الان چند وقته همه فکر می کنن مشکل قلبی دارم !
یه حرفایی،
چنان آتیشت میزنه
که دوست داری فریاد بزنی،
ولی نمیتونی!
دوست داری اشک بریزی،
ولی نمیتونی!
حتی دیگه نفس کشیدنم برات سخت میشه!
تمام وجودت میشه بغضی که نمیترکه،
به این میگن
"درد بی درمون"
فقــط یــک کلمـــــــه اسـت
* میگـــــــــــذرد *
امـــــا دق میدهــد تا بگـــــــذرد....
نکند دل دیگری او را اسیر کرده است
خندیدم و گفتم او فقط اسیر من است
تنها دقایقی چند تاخیر کرده است
گفتم امروز هوا سرد بوده است
شاید موعد قرار تغییر کرده است
خندید به سادگیم آیینه و گفت
احساس پاک تو را زنجیر کرده است
گفتم از عشق من چنین سخن مگوی
گفت خوابی , سالها دیر کرده است
در آیینه به خود نگاه می کنم , آه
عشق تو عجیب مرا پیر کرده است
راست گفت آیینه که منتظر نباش
او برای همیشه دیر کرده است
چه كار زشتی
چه كلمه ی بی ریختی
با آن "غین" نافرم
حالم را به هم میزند!
دروغ كه آمد
"اعتماد" راهش را میگیرد
و بی درنگ می رود....
شیرین ترین حرف : … اما دوستت دارم
به همین راحتی جابه جایی کلمات زندگی را دگرگون میکند
لایق تو کسی نیست جز آنکسی که:
تو را انتخاب میکند نه امتحان
تو را نگاه کند نه اینکه ببیند
تو را بسازد نه اینکه بسوزاند
تو را بیاراید نه اینکه بیازارد
تو را بخنداند نه اینکه برنجاند
تو را دوست بدارد و بدارد و بدارد.
ﺳﺎﺩﻩ ﺑﺎﺯﮔﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﺮﻧﮕﺮﺩ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎﯼ کسی
که ﺑﻪ ﺯﺧﻢ ﺯﺩﻧﺖ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺷﺎﻫﺮﮒ
ﺣﯿﺎﺗﺖ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﯾﺎﻓﺘﯽ !
تداعی لحظه هاییست که به یاد خوبان می گذرد .
همیشه هستی همین حوالی دلم
و نکرده بود هرگز در ترک همسرش
پچ پچ می کردند زنان پشت سرش
که بسیار بی احساس است خیر سرش
وفحش می خورد از مردان که گور پدرش
و چه بی صدا می شکست تمام اعضای بدنش
او سال ها بود که مرده بود
در نبود فرهنگ درک در کشورش
نام مرا گذاشتند "با جنبه" بی انکه بدانند
خندیدم تا کسی صدای شکسته شدن قلبم را نشنود…!
عجیب دلم بچــــگی میخـــــواهــــــد
خستــــه ام...!
یک قلم لطفـــا....؟!
میـــــخواهم خـــــــودم را خطــــ خطــــی کنــــــم!
تا بفهمی بیشتر غصه هایی که خوردی
نه خوردنی بود نه پوشیدنی،فقط دور ریختنی بود…!
و چقدر دیر می فهمیم که
زنــدگـی همین روزهاییست که
منتظـر گذشتنش هستیم …!
همیشه بیاد داشته باشیم و فراموش نکنیم.
“مقصد”، همیشه جایى در “انتهاى مسیر” نیست!
“مقصد” لذت بردن از قدمهاییست، که برمى داریم!
هرچه میبافم تمام نمیشود این برزخ لعنتی ..!
انگار کسی آن طرف دیوارهای بلند،
جایی که من نمیبینم نخ ها را میکِشد
و احساسم را نخکش میکند …
تا خاموشیم نشان فراموشیم نباشد
ای فراموش نشدنی ….
آواز غمگین پرنده ای است
که هر روز جفتش را می خواند
و نمی داند
که آخرین بازمانده از نسل خویش است!
میآیی و میروی
بیهشدار حضور
چه آرام
روییده میشوی
در تنفس خیال
به گاه بنبست یأس
و چه آرام
شکوفه میدهی
غنچه را به امید
در انتهای ترس خزان
ای آرامترین مژدهی احساس
در همیشهی ماندن
↞کاری نَکُن ↞ که مَجبورشَم ↞کاری کُنَم ↞که تو
↞هَرکاری کُنی ↞ نَتونی ↞ کاریش کُنــــے. ..✖✖✖
چیزهای جدیدی هست که هنوز میتوانی حسرتشان را بخوری …
پس یک جاهایی در زندگی ترمز دستیت را بکش ،
بایست و زندگی کن …
از درونشون خبر نداری نخور...
هر قلبی دردی دارد...
فقط نحوه ابراز آن فرق دارد!
بعضی ها آن را در چشمانشان پنهان میکنند…
و بعضی ها در لبخندشان …
خنده را معنی به سرمستی مکن
باور کن آنکه میخندد غمش بی انتهاست …
چشم فراموش می کند اما دل هرگز !
پس بدان تا زمانی که دل زنده است فراموش نخواهی شد
توُ این جَنگَلِ ...[وَحشیِ בَرَنـבَشت]...
یِڪی چَرَنـבَـωـ ...[اوُن یِڪی ᓘـَزَنـבَـωـت]...
اَز هَمِـہ ᓘـَـᓅـَن تَرِه ...[اوُنی ڪِـہ ᓘـَطَر ڪَرב].
متن بسیار غمگینی بود
من هر وقت با خودم درگیرم این فکرارو میکنم
بعضی وقتام یاد مرگ میفتم خودم برای فکرم گریم میگیره
ولی متاسفانه شده
زیبـا بخـنـد کـه خـنـده و تبسـم،
جـلوه زیبائـی پروردگارست...